رالف میلان یک قاتل حرفهای است او به به مون پلیه میآید و در هتلی ساکن میشود که مشرف به خیایانی است که دادگاه اصلی شهر در آن قرار دارد. میلان طبق قرار دادی که بسته باید یک شاهد کلیدی را در حین رفتن به دادگاه بکشد تا پرونده، باز نشده به دلیل نبودن شهود کافی بسته اعلام گردد.
میلان که در حرفه خود بسیار کارکشته و صاحب نام است تمام برنامه ریزیهای این قتل را از پیش انجام میدهد. اتاق مناسب و مشرف به خیابان در اختیار میگیرد و همچنین سفارش اسلحه و باقی اقدامات را به بهترین وجهی انجام میدهد و فقط باید منتظر بماند تا با ورود ماشین پلیس و خارج شدن شاهد از آن، خیلی آسان ماشه را بکشد و همه چیز تمام شود. با این همه میلان مهمترین قضیه را نادیده گرفته. در همسایگی او مردی اتاق گرفته که زندگی پریشانی دارد. او که فرانسوا نام دارد بدلیل اینکه همسرش لوئیز او را ترک کرده ،قصد دارد خودش را بکشد و اصلا به این هتل آمده تا مقدمات کار را فراهم کند.فرانسوا هرچه قدر که خوش قلب و مهربان به نظر می رسد، به همان اندازه دست و پاچلفتی هم هست. ملاقات فرانسوا و میلان منجر به یک سری اتفاقات خنده داری می شود که هر دو را از آنچه که می خوستند انجام دهند باز می دارد...
کمدی سیاه "مزاحم "ساخته ادوارد مولینارو برای خود فرانسوی جماعت و در تاریخ سینمای آنها یک اثر مرجع و یک کمدی جاودانه نام گرفته است. چنانچه فیلم را دیده باشید احتمالا با خود فرانسوی ها موافق خواهید شد. لحن فیلم اگرچه وفادار به قواعد ژانر است ، با این همه قرار نیست فقط یک کمدی صرف مرسوم باشد. در واقع سیاهی و گزنده بودن لحن آن، به تمسخر گرفتن یافتهها و داشته های عصر جدید و مدرنیته و هم چنین هجو بی تفاوتی آدمی در این بازار مکاره را چنان اثر گذار روایت می کند که باعث میشود تا مزاحم فقط یک کمدی خنده دار به نظر نرسد.روایت خط کشی شده و مرزبندیهایی که مولینارو در مزاحم ارائه داد باعث شد حتی مستر پیسی مانند بیلی وایلدر فقید نیز نتواند جلوی خودش را بگیرد و او نسخه ی آمریکایی این فیلم را در سال 1981ساخت .
در این مهمترین اثر مولینارو قرار نیست با دیدن آدم های غیر واقعی و یا رخ دادن اتفاقات غیر معمول و خلق صحنه های بی مایه خنده به لب تماشاگر بیاید. در واقع به معنای واقعی کلمه تماشاگر با دو کاراکتر واقعی روبرو است که دست برقضا هر دو با مرگ سروکار دارند.و به تعبیری هر دو مرگ می خواهند. با این تفاوت که رالف مرگ را برای دیگری می خواهد و فرانسوا مرگ را برای خودش. همین سرو کله زدن با مرگ در مفهوم غیر واقعی اش هجویه ای تمام عیار برای انسان هایی است که به قول فرانسوا نمی دانند از دنیا چه می خواهند و اصلا در این جا چکار می کنند.
تفاوتهای شاخص و تناقضهای آشکار نمادین و حتی ناهمگون بودن و اتفاقات تصادفی و غیر قابل پیش بینی ،در ذات یک کار کمدی است و ارائه صحیح و منطبق با قواعد ژانر می تواند به خلق کمدی موفق کمک کند. در فیلم مزاحم اصلی ترین تفاوت ها و تناقضات و ناهمگویی مربوط به خود قهرمانان داستان است که حالا تصادفا همسایه هم شده اند. به گونه ای که قبل از اینکه رالف و فرانسوا زبان باز کنند تماشاگر می تواند تفاوت زمین تا آسمانی این دو را تشخیص دهد. رالف یک مرد جدی بسیار مصمم و ظاهرا خالی از هرگونه عطوفتی است که احتمالا با خودش هم قهر است و فرانسوا مردی بازنده و احساساتی و پریشان و درمانده است که داشتن یک دوست برایش رویا است. حالا تصور کنید برخلاف انتظار بین فرانسوا و میلان قرار باشد یک دوستی عمیق شکل بگیرد. معلوم است که از لحظه ی پیدایش این دوستی ، دردسر های بامزه ای برای هر دو نفر و عمدتا برای رالف پیش خواهد آمد و خوشبختی اینجااست که قرار نیست که حوادث و تصادفات فیلم مزاحم ، اتفاقاتی فقط لوس و پر از لودگی و مسخره بازی باشد.
دیالوگها نیز در مزاحم عالی و حساب شده است. در واقع هرچه نمایشنامه فرانسیس وبر پخته و کارآمد جلوه گری کرد، برگردان سینمایی آن نیز چنین روندی را تجربه کرد و شاید این مهم و موفقیت به سبب این بود که مولینارو از وبر تقاضا کرده بود که از نمایشنامه خودش، فیلمنامه این فیلم را بنویسد و دقیقا همان مضامین فلسفی و سیاه زندگی را نیز در آن بگنجاند. البته قرار نیست در مزاحم و ابتدا به ساکن، ظرفیتی خاص برای کسی در نظر بگیریم. چنانچه در سکانس افتتاحیه و در سکانس دوم جایی که با کاراکترهایمان روبرو میشویم لحن فیلم تا حدی جدی نیز هست. از وقتی که پرواز ایر فرانس به فرودگاه مون پلیه مینشیند و لینو ونتورا (رالف میلان) وارد شهر میشود و در صحنهای چند عکس از شاهد میبیند و سپس خیلی عادی عکسها را آتش میزند و به هتل میرود تا وقتی که همسایهاش در هتل از راه میرسد همه چیز عادی است و باور کردنی نیست که نیم ساعت دیگر همین فرانسوای بینوا کاری میکند تا رالف را مانند دیوانهها ژاکت مخصوص به تن کنند و در اتاق ایزولههای روانی مدتی بازداشت نمایند. هم چنانچه تماشاگر ابتدا به ساکن باور نمیکند همین فرانسوای خوش قلب اینقدر نادان باشد که بخواهد با طناب ظریف پرده دیواری و لوله نیم اینچی سیفون توالت خودش را دار بزند. و به قول رالف که از خام دستیهای قرانسوا به ستوه آمده بود اگر مرگ ساده بود که اینقدر در زندگی مهم جلوه گری نمیکرد.
موقعیتهای کمیک و الگو برداری اشتباهی از آنها نیز به کرات ، در فیلم مورد استفاده موفق قرار کرفته است. صحنه ای را به یاد بیاورید که در سکانس پایانی، رالف که دیگر از دست کارهای فرانسوا کارد به استخوانش رسیده و از طرف دیگر درگیر پاکسازیهای مرسوم و تسویه حسابهای مربوط به دور و بریهای خود هست، میخواهد جلوی یک خودرو را در بزرگراه بگیرد و سه سوته خود را به هتل برساند چرا که نیم ساعت بیشتر به زمان عملیات باقی نمانده است.
وقتی بعد از یکی دو تا دست بلند کردن برای ماشینهای عبوری، او نتیجه نمیگیرد، بسیار مصمم وسط جاده میایستد تا اینکه یک تاکسی که سرعت سرسام آوری نیز دارد جلوی پایش توقف میکند. رالف یک اسکناس درشت زیر برف پاک کن میگذارد و سوار میشود. عین همین صحنه را یک توریست میبیند و سعی میکند که روش رالف را پیاده کند. اما نتیجهاش آن میشود که ماشین عبوری او را بالای درخت میفرستد. الگوبرداری اشتباه به عنوان مزمنترین درد بشری حتی در کلام نیز مدام در فیلم تکرار میشود. جایی که رالف میگوید اگر قرار بود من از زندگی پدربزرگم الگو میگرفتم الان باید با یک بز سرو کله میزدم ...
سهم کارگردانی و فیلمنامه در ماندگاری کمدی سیاه مزاحم چنانچه در بالا نیز ذکر شد، واقعا غیر قابل انکار است اما نمیتوان از نوع بازی لینو ونتورا در نقش رالف و ژاک برل در نقش فرانسوا بیتفاوت گذشت. فیزیک حرکتی، پختگی و کارآمدی بازیگری مانند ونتورا که در ایران نیز بسیار محبوب است ستودنی است. او مثل همیشه کارش را کرده است و به مدد فیلمنامه خوب و کارگردانی ششدانگ در این فیلم بیشتردرخشیده است و برل نیز به عنوان یک کمدین موقر گاهی به قدری با انرژی و قدرت در صحنهها ظاهر میشود که ونتورا را به حاشیه برده است.
L'emmerdeur
کارگردان: ادواردو مولینارو / فیلمنامه: فرانسیس وبر/ محصول 1973 ایتالیا و فرانسه / 85 دقیقه
بازیگران: ژاکو برل (فرانکو پیگنون)، لینو وانتورا (رالف میلان) و ژان پیر داراس (فوژه)